به خیلیا باید گفت :
تو خوب باش ، اگه مُردی با من …
به خیلیا باید گفت :
تو خوب باش ، اگه مُردی با من …
به بعضیا باید گفت :
تا حدی باهات راه میام
از حدش که بگذره از روت رد میشم !
به بعضی ها باید گفت :
من زندگیم به خودمم مربوط نیست چه برسه به تو !
ب بعضیا باس گفت توبروهروقت قهوه ای مد شد،بیا
ب بعضیا باس گفتــ :: مد شدی جدیدا .. به همه میای
به بعضیا باس گفت
هوی اینجا زندگی منه توالت اون طرفیه
به بعضیام باید گفت :
با من مشکل داری ؟
خوش به حالت خیلیا همینم ندارن !
باران باشد ، تو باشی
یک خیابان بی انتها باشد
به دنیا می گویم خداحافظ
به یاد تو هستم
کاش
خداحافظی نمیکردی و میرفتی
من عمری خداحافظی تو را
به یاد داشتم
پاییز پشت پنجره
استوار ایستاده است
مرا نظاره میکند
که چرا من
هنوز جهان را ترک نکردهام
من که قلب فرسوده دارم
من که باید با قلب فرسوده
به جان چشمانت قسم
اینبار آنچنان رفتنی ام …
که
کاسه های آب را هم قسم دهی
نه آن روزها باز میگردند و نه من . . .
این روزها سنگین و نحس اند
چه کنم ؟
لحظات هم بهانه ات می گیرند
رفتی و ردپایت در پس کوچه های قلبم باقی مانده است
زمستان است
و من شنیده ام روزها کوتاه تر می شوند
ولى . . .
نمیدانم چرا دارند این روزها
هى بلندتر می شوند
بى تو
دور که می شوم نزدیکتر می آید
نزدیک که می شوم دورتر می رود
انگار که این فاصله همیشه باید به شکلی رعایت شود
دور از تو آنچه سمت چپ سینه ی من است
دل نیست
موزه ی درد معاصر است
هرگز از دوری این راه مگو!
و از این فاصله ها که میان من و توست
و هرگاه که دلت تنگ من است،
بهترین شعر مرا قاب بکن
به نگاهت بگذار!
تا که تنهایی ات از دیدن من جا بخورد!
و بداند که دل من با توست
و همین نزدیکی ست
آدمها آنقدر زود عوض می شوند …
آنقدر زود که تو فرصت نمی کنی
به ساعتت نگاهی بیندازی
و ببینی چند دقیقه
بین دوستی ها تا دشمنی ها
فاصله افتاده است …
بیا به آرامش فکرکنیم
به زندگی
به عشق
به بهشت
به جهنم
به درک
به توچه
به من چه
برو اعصاب ندارم می زنم شل و پلت می کنم ها !
ﻋﺰﯾﺰﻡ ﭼﺘﻪ ؟
ﺳﺮﺩت شده ؟
ﻣﯽ ﺧﻮﺍﯼ ﺑﯿﺎﯾﯽ ﺑﻐﻠﻢ ؟
این بود گفتگوی ﺩﯾﺸﺐ من با متکام